چو گویی این احساس و خودآگاهی نسبت به آن حاصل مناسبات اجتماعی و خانوادگی این دوران است. رویکرد فراوان به معنایی است که بازتابدهنده چنین دغدغههایی است در بسیاری از هنرهای دوران مدرن و پسامدرن قابل ردیابی است و به روشنی مؤید این مسئله است که چنین دغدغههایی در این دوران به مراتب بیش از گذشته بوده است.
بهراستی چه رازی پشت این حقیقت نهفته است که با وجود همه این پیشرفتها انسان مدرن خود را اینگونه گرفتار در حس ملال و روزمرگی مییابد؟ شاید این مسئله ناشی از آن باشد که با وجود همه این پیشرفتها انسان بیش از پیش خود را در این دنیا تنها مییابد و همه این امکانات تازه نمیتواند تأثیری سازنده بر بعد غیرمادی زندگی انسانها بگذارد تا این چنین از یکدیگر دورنیفتاده و بیگانه نشوند.
به هر حال در چنین اوضاع و احوالی و متناسب با سیر روزافزون پرداختن به چنین مضامینی در سینما، ادبیات داستانی یا دیگر هنرهای جهان دوراز انتظار نیست که در اینجا نیز شاهد گسترش چنین دستمایههایی باشیم. مجموعه داستان «مثل همه عصرها» (زویا پیرزاد) یا فیلم «کاغذ بیخط» ساخته ناصر تقوایی، نمونههایی از خیل چنین آثاری است که اگر هر یک در حوزه خود بیش از دیگران به ذهن میرسند، حاصل اهمیت هنری و بهویژه تمرکز روی چنین ایدهای بهعنوان مرکز ثقل مضامین مورد استفاده در آنها بوده است. در غیر این صورت فراوانند نمونههایی که در کنار توجه به دیگر ایدهها به این مسئله نیز گوشه چشمی داشتهاند.
«به همین سادگی» را نیز شاید بتوان از یک منظر کنار این 2 نمونه مورد اشاره قرار داد و آنهم نه فقط به دلیل رویکرد به ایده ملال و روزمرگی زندگی بلکه به دلیل توجه و نمایش این مسئله در حوزه زندگی زنان خانهدار که به دلیل نوع زندگیشان بیشتر در معرض چنین آسیبهایی قرار دارند. زنان خانهداری که در دنیای مدرن امروز در آپارتمانهایی کوچک (یا حتی بزرگ!) محبوسند و بیشترین زمان عمر خود را در این چهاردیواریهای دلگیر سپری میکنند.
به این ترتیب زنانی که شخصیتهای محوری این دست فیلمها یا داستانها را میسازند از یک جنبه بسیار مهم با یکدیگر شباهت دارند و آن چیزی نیست جز سرشت ملالآور و اندوهبار یک زندگی دچار روزمرگی که گویی از ماهیتی تقدیری برای آنها برخوردار است و این معضلی است که بسیاری بهخصوص زنانی از این طیف در آن گرفتارند و خود نیز بدان آگاهی ندارند.
اما در این میان نکته جالبی وجود دارد که ایده مرکزی «کاغذ بیخط» و همچنین «بههمین سادگی» را میسازد و آن خودآگاهی شخصیتهای اصلی این 2 فیلم درباره چگونگی موقعیتی است که در آن گرفتار آمدهاند و این فیلمها نشان دهنده چنین شرایطی و تلاش آنها برای رهایی یافتن از این موقعیت ملالآور و فرسایشی است.
درواقع آنچه در دستمایه فیلم، ایجاد تقابل کرده و حرکت داستان به جلو را بهوجود میآورد، همین نکته کلیدی است که به تلاش این زنان برای یافتن گریزگاهی برای نجات خودشان اختصاص دارد. نکتهای که در «کاغذ بیخط» بیشتر بهصورت اعمالی بیرونی در فیلمنامه نمود پیدا میکند و در «بههمینسادگی» از جنبهای درونی و ذهنی برخوردار است.
به همین جهت دور از انتظار نیست اگر فیلمی چون «کاغذ بیخط»برای مخاطب جذابتر بهنظر برسد تا «به همین سادگی»که کند و خستهکننده به پیش میرود. چرا که کاغذ بیخط علاوه بر اینکه از موقعیتهایی دراماتیزه برخوردار است، بهواسطه لحن شوخ و حال و هوای کمدیاش بیشتر مقبول طبع مخاطبان قرار میگیرد.
در هر 2 فیلم یک ایده مطرح است، اما با رویکردهای مختلف از سوی سازندگانشان که فیالنفسه نمیتوان یکی را بر دیگری ارجعیت داد، اما آنچه باعث میشود که «کاغذ بیخط» موفقتر ارزیابی شود به دلیل توفیقی است که سازندهاش در شیوه کار خود و نحوه پرورش چنین ایدهای در فیلمنامه بهدست آورده است.
جالب اینکه در هر 2 فیلم نیز بخش عمده صحنهها داخلی است و در محیط بسته یک آپارتمان کوچک که به خانوادهای از طبقه متوسط اختصاص دارد میگذرد. تمهیداتی که هر 2 فیلمساز در برگزیدن بخشی از این آپارتمانها استفاده کردهاند نیز تا حد زیادی به یکدیگر شباهت دارد اما یکی با تبحر و استفاده از میزانسنهای هوشمندانه شرایطی را بهوجود میآورد که مخاطب اصلاً این مسئله را احساس نکند، اما برای دیگری (میرکریمی) این مسئله تبدیل به یک معضل شده و باعث هر چه کند و خستهکننده شدن فیلمش میشود.
بهویژه اینکه میرکریمی از عهده این مسئله برنمیآید که به مکان عمده رخدادهای فیلم خود هویتی ببخشد که نه تنها باعث آشنایی مخاطب با شرایط حاکم بر آن شود، بلکه از سوی دیگر بهواسطه همین دریافت بااحساس شخصیت اصلی همراهی و همدلی داشته باشد.
از همین رو با وجود تلاشی که میرکریمی برای ارائه کاری متفاوت با دیگر ساختههایش داشته است نمیتوان آن را برخوردار از سرانجامی مطلوب فرض کرد. انتخاب چنین دستمایهای شاید با یک فرم بدیع و استفاده نشده میتوانست امتیاز قابل توجهی را نثار این فیلم سازد که کم و کیف «به همین سادگی» در شکل فعلیاش، بیاغماض نمیتواند متضمن چنین مسئلهای باشد.
بنابراین حتی به فرض پذیرش حرکت فیلمساز در جهتی متفاوت با دیگر ساختههایش از آنجا که در مقام قیاس با دیگر نمونههایی که این دست آثار داشتهاند، به همین سادگی حرکت در مسیرهای از پیش پیموده شده است، فیلم فاقد جذابیت و طراوتی نظرگیر بهحساب میآید و عملاً نمیتوان نکاتی شاخص یافت که «به همین سادگی» واجد آنها باشد و از دیگر نمونهها ممتاز شود. وسوسه محک زدن تواناییهای خود در کار کردن با فضاهای محدود و بسته برای فیلمسازی چون میرکریمی که در سالهای گذشته دوران موفقی را به زعم بسیاری طی کرده است نیز امری طبیعی بهنظر میرسد.
لااقل از این منظر که فیلمساز به آن اعتمادبهنفس رسیده است که قصد برداشتن سنگهای بزرگ را داشته باشد و حتی اگر او را در این زمینه چندان موفق فرض نکنیم، میتواند درسهای زیادی را برای او داشته باشد.
«به همین سادگی» در مسیر دشواری که فیلمساز برای خود برگزیده حتی اگر چندان سربلند بیرون نمیآید اما فکر حضور میرکریمی به عنوان یکی از استعدادهای سینمای ایران در سالهای اخیر نیست، استعدادی که میخواهد در اوج بنماید اما هنوز با آن فاصله دارد. بهویژه به لحاظ پختگی و تسلط بر جنبههای تکنیکی سینما که در تجربه جدید او برای رسیدن به موفقیت یکی از ملزومات کار بهحساب میآمده است.
«به همین سادگی» با وجود ضعفهایی که باعث شده که برای نمایش ملال زندگی، فیلمی ملالانگیز باشد، در جزئیات کار از لحظههایی برخوردار است که حکایت از قریحه فیلمساز دارد. جزئیاتی که با توجه به لحن واقعگرایانه فیلم، انگار از دل خود زندگی بیرون آمدهاند و به خوبی در آن جا میافتند.
اما در کنار این جزئیات که بیشتر به چگونگی شخصیتها در روابط میان آنها میپردازد نکاتی هم وجود دارد که به عنوان یک عنصر مهم که باید کارکرد معنایی مؤثری در فیلم داشته باشند در کلیت آن جا نمیافتند. همانگونه که چهاردیواری خانه به عنوان جایی که زن بیشترین لحظههای عمر خود را در آن میگذراند، فاقد کارکرد مؤثر در انتقال حس مورد نظر فیلمساز است، به همینترتیب شعر نیز بهعنوان گریزگاهی که زن سعی دارد به کمک آن خلاء عاطفی خود را پر کند فاقد چنین تأثیرگذاری است.
ناکامی فیلمساز در بهکار گرفتن عناصری اینچنین که علیالظاهر کارکردی فراگیر در فیلم باید داشته باشند، آن را در ورطه ابهام و سردرگمی انداخته است بهگونهای که پایان فیلم نیز به جای آنکه باز و تأثیرگذار از کار درآمده و ذهن مخاطب را تا مدتی پس از بیرون آمدن از سالن سینما به خود مشغول کند، مبهم و سردرگم کننده شده است.
با وجود ضعفهایی که بدان اشاره شد، به همین سادگی از برخی جنبهها بهویژه مضمونی کاری منسجمتر از ساختههای قبلی این فیلمساز بهخصوص آثار نخستین او که با ستایش بسیاری روبهرو شدند، برخوردار است. میرکریمی در آن فیلمها اگر چه به سراغ مضامینی با مایههای اجتماعی رفته بود که فیالنفسه از جذابیت بیشتری از 2 فیلم اخیرش برخوردار بودند.
اما پراکندگی ایدههای مطرح شده در آنها در عین جالب توجه بودن، به پراکندگی اثر انجامیده و مجال به عمق رفتن فیلمساز را گرفته بودند. اما 2 فیلم اخیر میرکریمی لااقل از این منظر قابل توجه به نظر میرسند که فیلمساز روی ایدههایی فراگیر و به شکلی متمرکزتر کار کرده است و حاصل نیز موفق یا ناموفق به انسجام بیشتر فیلم انجامیده است.
این مسئله اگر چه در خیلی دور، خیلی نزدیک از شکل قوام یافتهتری برخوردار است اما در به همین سادگی نیز کم و بیش مهمترین مؤلفه اثر بهحساب میآید.